کلاوس
انیمیشن «کلاوس»، داستان یک پستچی تنبل و خودخواه است. او برای انجام مأموریت پستیاش به شهر دورافتادهای تبعید شده که مردمش همیشه باهم میجنگند و هرگز نامهای برای هم پست نمیکنند.
انیمیشن کلاوس نمایش جایگزینشدن محبت و فداکاری بهجای دشمنیها و خودخواهی است. رفتارهای نادرستی مانند فریبدادن، جنگیدن و آزار دیگران وجود دارد که درنهایت باعث پشیمانی میشود.
تماشای آنلاین و دانلود انیمیشن کلاوس
انیمیشن کلاوس، سرگذشتی تخیّلی از بابانوئل و ماجرای هدیههای کریسمس را نمایش میدهد که طی داستان، محبت و فداکاری جایگزین دشمنی و خودخواهی میشود. مردم «اسمیرنزبرگ» در صحنههایی بهطرف هم حمله میکنند و دائماً درحال آزاردادن یکدیگر هستند که طی اتفاقاتی، یادمیگیرند به هم محبت کنند و از مهربانبودن لذت ببرند. «جاسپر» هم مرد خودخواه و تنبلی است که درنهایت، فداکاری و خوشحالکردن دیگران را ترجیح میدهد. هرچند پشیمانی شخصیتها از رفتارهای نادرستشان قابل درک است، اما توضیح اشتباهاتی که در ابتدا، در رفتار برخی شخصیتها میبینیم و علت نادرستبودن خشونتی که بین مردم وجود دارد، میتواند به کودکان کمک کند. والدین عزیز میتوانند با شناختی که از کودک خود دارند، با سؤالپرسیدن و گرهگشایی مداوم، فهم جریان داستان را برای آنها سادهتر کنند. میتوانید درباره پیامد رفتارها و تصمیمات جاسپر و مردم شهر اسمیرنزبرگ از آنها سؤال کنید، تا بهراحتی، پیامهای داستان را متوجه شوند.
«جاسپر» یک پستچی است که با تنبلی و دستوردادن به خدمتکارها، روزهای خوشی را میگذراند. او فرصتی را که پدرش برایش فراهم کرده تا وارد ادارۀ پست سلطنتی بشود، با تنبلیها و بیعرضگیهایش هدر داده، تا دوباره زیر ملحفۀ ابریشمیش بازگردد و از زندگی بیهودهاش لذت ببرد، اما پدر جاسپر قصد دارد با سپردن یک مأموریت دشوار به او، به این زندگی بیهدف پایان دهد. او جاسپر را به مکان دورافتادهای بهنام «اسمیرنزبرگ» میفرستد. در آنجا، جاسپر باید ظرف مدت یکسال ۶۰۰۰ نامه را از فرستنده به گیرنده برساند، تا بتواند به خانه برگردد. درغیراینصورت، از زندگی مرفّه قبلی خبری نیست.
اما اسمیرنزبرگ شهر ویران شدهای است که مردمش به دو دسته تقسیم شدهاند و سالهاست که با یکدیگر میجنگند. مردمی که از یکدیگر متنفرند و هرگز نامهای برای هم پُست نمیکنند. جاسپر برای خلاص شدن از وضع دشوار زندگی در اسمیرنزبرگ عزمش را جزم میکند و همهجای منطقه را زیرپا میگذارد تا یک فرستندۀ نامه پیدا کند، اما هیچکجا خبری نیست، تااینکه که روی نقشۀ اسمیرنزبرگ، مکان دورافتادهای در بیرون شهر میبیند و به سمت آخرین نقطۀ امیدش میرود. در آن مکان، پیرمرد نجاری بهنام «کلاوس»، اسباببازی میسازد. جاسپر از پیرمرد تنهای درشتهیکل میترسد و به سمت شهر فرار میکند، اما یک نقاشی که همراه جاسپر بوده، پیش کلاوس جا میماند. نقاشیِ یکی از پسربچههای شهر که چهره غمگین خودش را کشیده. کلاوس که سالهاست تنها و دور از انسانها زندگی کرده، برای خوشحالکردن صاحب نقاشی، برای او اسباببازی میسازد و از جاسپر میخواهد، آن را برای پسربچه پست کند. جاسپر اولین بستۀ پستی را بهخاطر ترس از پیرمرد نجار، ارسال میکند، اما بعد فکری به سرش میزند. او به تمام بچه های شهر میگوید که اگر برای کلاوس نامه بنویسند، او برایشان اسباببازی میسازد و ارسال میکند. بعد هم کلاوس را ترغیب میکند که برای خوشحال کردن بچهها اسباببازی بسازد و حرفی از مأموریت خود و ارسال ۶۰۰۰ نامه نمیزند. بهاینترتیب همکاری جاسپر و کلاوس شروع میشود. جاسپر نامۀ درخواست اسباببازی بچهها را برای کلاوس پست میکند، کلاوس اسباببازی میسازد و هردوباهم بستههای اسباب بازی را برای بچهها ارسال میکنند. خوشحال کردن بچههای اسمیرنزبرگ، کمکم، باعث دوستی آنها میشود و بعدها پدر و مادرها هم روابط بهتری پیدا میکنند و جنگها و کینههای سابق شهر کمرنگ میشود. کلاوس، جاسپر را مرد خوشقلبی میداند و از این که جاسپر باعث شده او پس از سالها، لذت خوشحالکردن کودکان را تجربه کند، از او ممنون است. اما درست زمانی که قرار است برای جشن کریسمس، اسباببازیهای بیشتری برای کودکان شهر ارسال کنند، ۶۰۰۰ نامۀ جاسپر ارسال شده و پدر جاسپر برای بازگرداندن او به خانۀ مجلّل و مرفّهشان، پیش او میآید. در این هنگام، کلاوس تازه متوجه میشود که دلیل جاسپر برای فرستادن نامهها، خودخواهانه بوده. جاسپر که تمام تلاشش را برای خلاصشدن از اسمیرنزبرگ کردهبود، حالا برایش دشوار بود که دوستی با کلاوس و لذت خوشحالکردن بچهها را رها کند.
او زندگی مرفه را فراموش میکند و پیش کلاوس میماند تا باهم هدیه بچهها را برای جشن کریسمس، ارسال کنند، اما قرار نیست همۀ اسمیرنزبرگ بهخاطر ماندن جاسپر، او را تشویق کنند. عدهای تلاش میکنند اسمیرنزبرگ را به روزهای خشن و پراز تنفرش برگردانند و از شادی و دوستیای که بعد از آمدن جاسپر آغاز شده، خوشحال نیستند. آنها به هدیههای کریسمس حمله میکنند تا همۀ آنها را در درّه بریزند، اما کلاوس از قبل فکر اینجا را کرده و بستههایی که از سنگ پر شده را برای فریب آنها، داخل درّه میریزد و در روز کریسمس، با کمک جاسپر، هدیههای اصلی را به بچهها میرساند. همکاری جاسپر و کلاوس سالهای سال ادامه پیدا میکند. مردم اسمیرنزبرگ برای همیشه دشمنی را کنار میگذارند. این شهر تبدیل به جای بهتری میشود و روز کریسمس هرسال، بچههایش منتظر کلاوس میمانند.