چهل و دومین جشنواره فیلم فجر به روزهای پایانی رسیده و این روزها حواشی این جشنواره از خود فیلم ها، بازیگران و عوامل آثار جذاب تر شده است. البته بخش قابل توجهی از این حواشی مربوط به هنرمندان پیشکسوت و جوان می شود؛ از صحبت های جنجالی پرویز شیخ طادی در افتتاحیه گرفته تا داد و فریاد الناز شاکردوست در پردیس سینمایی کوروش و تاخت و تاز کاظم دانشی در برج میلاد به عوامل اجرایی جشنواره. از اینها که بگذریم به حاشیه آفرینی انسیه شاه حسینی، کارگردان فیلم «دست ناپیدا» می رسیم که با انتشار مطلبی در خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) شروع شد. در میان این حواشی و گردوخاک، دو جا دلم برای اسماعیلی، وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی سوخت.
بار اول شب افتتاحیه جشنواره فیلم فجر بود؛ همان موقعی که پرویز شیخ طادی کراوات را درآورد و مشغول ادا و اطوار شد و آن حرفهای مضحک را زد. در حالی که خودش هم میدانست ریشه مشکلاتی که از آن ها می گوید، هیچ ربطی به وزیر ارشاد ندارد و حتی خودش هم میدانست که برخی از همان تصمیم گیرانی که به آنها اشاره می کند، دیگر ایران نیستند. به هر حال قاب تلخی بر روی سن تالار وحدت شکل گرفت. ترکیب وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی، رئیس سازمان سینمایی و دبیر جشنواره فیلم فجر و کمی جلوتر گزینه پاسداشتی که یک هدیه برایشان آورده بود. حالا از این بگذریم که وزیر چقدر در انتخاب این سوژه پاسداشت نقش داشته است اما انتخاب آقای محمد خزاعی و آقای مجتبی امینی چطور؟ چگونه آقای امینی توانست این بلا را بر سر آقای اسماعیلی بیاورد؟!
دومین باری که دلم برای آقای اسماعیلی سوخت، وقتی بود که در صبامال به تماشای فیلم «دست ناپیدا» نشستم. یاد جلسه چندوقت پیشمان با جناب وزیر افتادم. وقتی اسم کتاب «حوض خون» به میان آمد، اسماعیلی با چه ذوق و شوقی گفت که از ساخت فیلم حوض خون حمایت کرده اند و «انسیه شاه حسینی» قرار است این فیلم را بسازد. البته ما هم خدا را شکر کردیم که بالاخره بعد از چند سال قرار است حوض خون به فیلم سینمایی تبدیل شود. این کتاب به قدری ظرفیت دارد که می توان از آن به ده ها طرح سینمایی رسید. اکثر سوژههای این کتاب، البته بهتر است بگویم زنان قهرمان اندیمشکی که در این کتاب با آنها گفتوگو شده است، خودشان به تنهایی سوژه یک فیلم سینمایی هستند. از گل سرسبدشان یعنی مرحومه «فاطمه اسلامیپور» گرفته تا خانم «گوطلا» که اولین بار وقتی زیارتشان کردم، با درد و دلهایشان اشکم را درآوردند و طاقت شنیدن نداشتم. در این میان مگر میشود از شیطنتهای «مهین خانم» گذشت و از فداکاریهای «خانم آقابزرگ» فیلمی نساخت؟ سرگذشت «اشرف صمدی فر» که خودش به تنهایی یک فیلم است. زندگی در رختشورخانه، امید و توکل خانمها، اعتقاد راسخ آنها، مطیع و گوش به فرمان بودن امام و رهبرشان حضرت امام خمینی (ره)، مسئولیت پذیری و نقش اجتماعیشان، ماجراها و داستانهای خیلی جذاب هر کدام از زنان، شوخیها و خندهها و گریهها و لحظات فوق العاده غمگین و البته حماسه این زنان را در هیچ کجای دنیا نمی توان یافت.
نمیدانم جناب آقای اسماعیلی وقتی اولین بار فیلم دست ناپیدا را تماشا کرد، چه حسی داشته اما قطعا حالش طوری بوده که دلم بخواهد برایش کباب شود. از این بگذریم که این فیلم هیچ ارتباطی با کتاب حوض خون نداشت، در این اثنا من ماندهام و کلی سوال. البته قبلش عرض کنم که کاری درباره کارگردانی بسیار ضعیف و طراحی صحنه و لباس ندارم؛ چون ماقبل بحث است و نظر، اما:
البته سوال اصلی این است: چگونه این فیلم در بخش سودای سیمرغ پذیرفته شده است؟